ولایتفقیه مایهٔ قوام جامعهٔ اسلامی

دارانیوز:مواجههٔ غیرعلمی و غلوآمیز با مسئله ولایت فقیه پیامدهای بسیاری دارد، ازجمله اینکه دوستان را بهاشتباه میاندازد یا منتقدان را به موضعگیری غیرمنصفانه و انکار اصل موضوع وا میدارد یا این که بهانهٔ خوبی به دست مخالفان میدهد، در حالی که ولایتفقیه و تبعیت از ولی فقیه قوام جامعهٔ اسلامی را در پی دارد .
به گزارش دارانیوز، این روزها در دهه ولایت قرار داریم، ایامی که از عید قربان آغاز و در عید غدیر خم ختم میشود، ایامی که به دلیل اهمیت بالای ولایت با این عنوان نامگذاری شده است اما امر ولایت و ولیفقیه به ایام و مناسبت خاصی اطلاق و ختم نمیشود.
ولایتفقیه یکی از مهمترین موضوعات فقهی، حقوقی و سیاسی زمانهٔ ما به شمار میرود. ازاینرو طبیعی است که در کانون توجه قرار داشته باشد و پیرامون آن بحثهای بسیاری صورت گیرد.
ولایتفقیه در اصل ادامهدهنده راه پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) است، چیزی هم نیست که اختراعی و مندرآوردی باشد چون که در آیات و روایات مطرحشده است و از مهمترین مسائل اسلامی است. ولایت فقه ادامه نظام امامت است و ولیفقیه به عنوان نماینده امام، رهبری امت را به عهده میگیرد پس بر آن شدیم تا گزارشی در این موضوع ارائه دهیم.
در قدم اول باید بگوییم که ولایت چیست؟
ولایت واژهای عربی است که از کلمه «ولی» گرفتهشده است. «ولی» در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر; بدون آنکه فاصلهای در میان آن دو باشد که لازمه چنین توانی و ترتیبی، قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. ازاینرو، این واژه با هیئتهای مختلف (به فتح و کسر) در معانی «حب و دوستی»، «نصرت و یاری»، «متابعت و پیروی» و «سرپرستی» استعمال شده که وجه مشترک همه این معانی همان قرب معنوی است. مقصود از واژه «ولایت» در بحث ولایتفقیه، آخرین معنای مذکور یعنی «سرپرستی» است.
فقیه کیست؟
مقصود از فقیه در بحث ولایتفقیه، مجتهد جامعالشرایط است نه هر کس که فقه خوانده باشد. فقیه جامعالشرایط باید سه ویژگی داشته باشد؛ «اجتهاد مطلق»، «عدالت مطلق» و «قدرت مدیریت و استعداد رهبری».
یعنی از سویی باید صدر و ساقهٔ اسلام را بهطور عمیق و با استدلال و استنباط بشناسد و از سوی دیگر در تمام زمینهها حدود و ضوابط الهی را رعایت کند و از هیچیک تخطی و تخلف ننماید و از سوی سوم استعداد و توانایی مدیریت و کشورداری و لوازم آن را واجد باشد.
نقش ولایتفقیه در تعمیق و نهادینهسازی ارزشهای اسلامی
ارزشهای اسلامی هنگامی به بار مینشینند و نتیجه عملی خود را نشان میدهند که به کار گرفته شوند. اما بهکارگیری آنها نمیبایست فقط ناشی از احساسات بدون پشتوانه آگاهی باشد؛ زیرا احساسات زودگذرند و آنچه باقی میماند تربیتی از روی فهم و آگاهی و عقلانیت است. پس باید ارزشهای اسلامی در جامعه نهادینه شوند، یعنی از طریق تربیت مردم، آنها را به جزئی از هویت آنها مبدل ساخت. اولین و مهمترین گام برای این منظور تبدیل ارزشها به هنجارها و مقربات عینی همراه با ضمانت اجرا و پیاده کردن آنها در سطوح مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. که مستلزم تشکیل یک حکومت اسلامی و گام بعدی تعلیم و تربیت جامعه بر اساس آنها است.
نظام ولایتفقیه ما در ارزشهاست
نظام ولایتفقیه ما در ارزشهاست، هم به دلیل داشتن رهبری ارزشی با ویژگیهای یک انسان کامل که تجلی ارزشهای اسلامی است و هم با محور قرار دادن خدمت به مردم و هدایت و کمال انسان به عنوان کار ویژه خود به عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و هم به دلیل پیاده کردن احکام نورانی اسلام، برقراری عدالت، رفع تبعیض و فساد و مانند آن.
نمیتوان از جامعهای که حاکمیت سیاسی و مقررات قانونی و حقوقی آن مسیر دیگری را پی میگیرند، توقع داشت که ارزشهای اسلامی در آن نهادینه و به کار گرفته شوند. چنین جامعهای کمکم در عرصه زندگی فردی نیز آنها را فراموش و محصور در مساجد و یا ایام خاص میکند.
نظر علما در رابطه با ولیفقیه
ولایتفقیه از منظر امام خمینی (ره)
من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان میدهم که امر دولت اسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایتفقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد. گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی، و نترسند از ولایتفقیه. ولایتفقیه آن طور که اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرمودهاند به کسی صدمه وارد نمیکند؛ دیکتاتوری به وجود نمیآورد، کاری که برخلاف مصالح مملکت است انجام نمیدهد، کارهایی که بخواهد دولت یا رئیسجمهور یا کس دیگری برخلاف مسیر ملت و برخلاف مصالح کشور انجام دهد، فقیه کنترل میکند، جلوگیری میکند. (صحیفه امام، ج ۱۰، ص: ۵۸)
نقش ولایتفقیه و رهبری از دیدگاه حضرت آیت آ…خامنهای
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مورخه ۵/۹/۱۳۷۶ به تبیین نقش مهم ولایتفقیه و رهبری در نظام اسلامی پرداختند که بخشی از بیانات ایشان در ادامه میآید:
«دشمن برای مبارزه با انقلاب، انواع و اقسام روشها را تجربه کرده است. این دفعه به خیال خود خواستند روش مؤثرتری را تجربه کنند و آن، هدف گرفتن رهبری است! یقیناً بعد از مطالعه زیاد و با اطلاع از اوضاع و احوال گوناگونی – و البته خبرهای راست و دروغی – توانستهاند به این نتیجه برسند که باید رهبری را هدف قرار داد! چرا؟ به خاطر اینکه میدانند در کشور، اگر یک رهبری مقتدر وجود داشته باشد، همه توطئههای آنها نقش بر آب خواهد شد؛ و الا اینها با شخص، طرف نیستند! شخص، برای اینها مهم نیست؛ هر کس باشد. مگر همین کسانی که امروز به این زبان خشن حرف میزنند و اینطور ناجوانمردانه سیل تهمت و افترا روانه میکنند، با امام، طرف نشدند؟! همین افراد با امام هم طرف شدند؛ دل امام را پر از خون کردند، که امام در آن نامه، به آن اشاره فرمود! همین کارها را با رهبری میکنند؛ چون میدانند رهبری در جامعه اسلامی و ایران اسلامی، گرهگشاست.
رهبری، یعنی آن نقطهای که هر جا دولت – هر دولتی در ایران – مشکلی داشته باشد، مشکلات لاعلاجش به دست رهبری حل میشود. توجّه کنید؛ هر جا که تبلیغات دشمن کاری کند تا مردم را به دولتها بدبین سازد، اینجا نقش رهبری است که حقیقت را برای مردم، روشن، و توطئه دشمن را بر ملأ میکند. این چندساله ندیدید که درباره دولتها، دولتمردان و مسئولان چه میکردند و چگونه سعی مینمودند که تبلیغات دروغ و ترفندهای گوناگونی را رایج کنند تا مردم را مأیوس نمایند!
آنجایی که میخواهند مردم را مأیوس کنند، رهبری است که امید به مردم میدهد. آنجایی که میخواهند یک توطئه سیاسی بینالمللی برای ملت ایران به وجود آورند، رهبری است که قدم جلو میگذارد و تمامیت انقلاب را در مقابل توطئه قرار میدهد – مثل همین قضیه اخیر اروپا که ملاحظه کردید – و دشمن را وادار به عقبنشینی میکند. آنجایی که میخواهند در بین جناحهای گوناگون مردم، اختلاف ایجاد کنند، رهبری است که میآید مایه الفت و مانع از تفرقه میشود.
آنجایی که میخواهند صندوقهای انتخابات را خلوت کنند و مردم را از حضور در پای صندوقها و رأی دادن مأیوس نمایند، رهبری است که به مردم الگو میدهد و میگوید که انتخابات وظیفه است. آنگاه مردم اعتماد میکنند، وارد میشوند و حماسه عظیمی میآفرینند. آنجایی که جایگاه ابراز نظر مردم در مسائل انقلاب است، چشم مردم به دهان رهبری است.
در زمان امام راحل این را بارها تجربه کردند و به لطف پروردگار، تودهنی خوردند. بعد از رحلت امام راحل هم با کمک مردم، باهمت و با همکاری مردم، دهها بار با همین کیفیت و همین شیوه، پیوند جوشیده استوار میان مردم و رهبری، توانسته است مشت محکم به دهان دشمنان بزند. لذا بسیار طبیعی است که با رهبری، بد باشند و کینه عمیق داشته باشند؛ جای تعجّبی ندارد. البته رهبری مقتدر؛ اگر یک رهبری بیحال، بیجان و بیحضوری باشد – که نه از جایی خبر دارد و راحت میشود ذهنش را عوض کرد؛ راحت میشود او را بهاشتباه انداخت – چنین رهبری ضعیفی، چندان برایشان اهمیت ندارد. اما اگر قرار شد رهبری مقتدری که اسلام میگوید، مردم میخواهند، انقلاب طلب میکند و قانون اساسی حکم میکند، باشد، با آن مخالفاند! حق دارند مخالف باشند! من تعجّب نمیکنم از اینکه اینها رهبری را هدف قرار دهند!».
نظر آیتالله سیستانی درباره ولایتفقیه
حکم کسی که ولایت شرعی دارد در امور عامه (که نظام جامعه و معاش مردم بر آن مبتنی است.) بر همه نافذ است. حتی بر مجتهدین دیگر.
نظر آیتالله صافی گلپایگانی درباره ولایتفقیه
همه بر این عقیده محکم خود استوارند که با نظام امامت هیچ مشکلی در اداره امور و اجتماع و مسائل فرهنگی و سیاسی مردم پیش نمیآید و ولایتفقیه هم نشأتگرفته از نظام امامت است.
نظر آیتالله فاضل لنکرانی درباره ولایتفقیه
مسئله ولایتفقیه از فروع فقهی نیست تا ما بگوییم فلان روایت دلالت دارد یا نه، کدام روایت سندش حجت است، کدام روایت نیست. این یک مسئله عقلی و بدیهی است.
نظر آیتالله حسین نوری همدانی درباره ولایتفقیه
بافت فقه در دوران غیبت کبرا بهگونهای طراحیشده که باید حاکم و ولی برای اجرای قوانین فقهی در تمام ابواب فقه وجود داشته باشد و فقه بدون ولیفقیه ناکارآمد است.
نظر آیتالله مکارم شیرازی درباره ولایتفقیه
معتقدیم اداره شئون جامعه اسلامی باید از سوی خداوند باشد که خالق همه انسانهاست اجازه داده شود. (هرچند پذیرش مردم وسیله پیشرفت این هدف است.) و نیز معتقدیم که ولیفقیه نماینده امام عصر (علیهالسلام) در زمان غیبت است.
نظر آیتالله جعفر سبحانی درباره ولایتفقیه
در عصر غیبت به حکم روایات و احادیث، امور وظایف امامت به مجتهد جامعالشرایط واگذارشده است. اجرای احکام الهی و پیاده کردن نظام اسلامی، بدون هدایت و نظارت فقیه امکانپذیر نیست.
نظر آیتالله جوادی آملی درباره ولایتفقیه
در حکومتی که بر اساس ولایت باشد، فقیه جامعالشرایط نائب امام عصر (علیهالسلام) است.
نقش ولایتفقیه در شیعه چیست؟
نقش ولایتفقیه در اندیشه سیاسی شیعه، «مدیریت و رهبری دینی و سیاسی جامعه اسلامی» است که به عنوان شایستهترین فرد از نظر صلاحیتهای (علمی، اخلاقی و مدیریتی) به نیابت از معصومین (ع) در زمان غیبت آن بزرگواران به رهبری و هدایت جامعه میپردازد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در این زمینه میفرماید: «…پاسداری و دیده بانی حرکت کلی نظام به سمت هدفهای آرمانی و عالیاش، مهمترین و اساسیترین نقش ولایتفقیه است. امام بزرگوار این نقش را از متن فقه سیاسی اسلام و از متن دین فهمید و استنباط کرد؛ همچنان که در طول تاریخ شیعه و تاریخ فقه شیعی در تمام ادوار، فقهای ما این را از دین فهمیدند و شناختند و به آن اذعان کردند. البته فقها برای تحقق آن فرصت پیدا نکردند، اما این را جزو مسلمات فقه اسلام شناختند و دانستند؛ و همین طور هم هست. این مسؤولیتِ بسیار حساس و مهم، به نوبه خود، هم از معیارها و ضابطههای دینی و هم از رأی و خواست مردم بهره میبرد؛ یعنی ضابطههای رهبری و ولایتفقیه، طبق مکتب سیاسی امام بزرگوار ما، ضابطههای دینی است؛ …ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درایت. علم، آگاهی میآورد؛ تقوا، شجاعت میآورد؛ درایت، مصالح کشور و ملت را تأمین میکند؛ اینها ضابطههای اصلی است بر طبق مکتب سیاسی اسلام. کسی که در آن مسند حساس قرارگرفته است، اگر یکی از این ضابطهها از او سلب شود و فاقد یکی از این ضابطهها شود، چنانچه همه مردم کشور هم طرفدارش باشند، از اهلیت ساقط خواهد شد. رأی مردم تأثیر دارد، اما در چارچوب این ضابطه. کسی که نقش رهبری و نقش ولیفقیه را برعهدهگرفته، اگر ضابطه علم یا ضابطه تقوا یا ضابطه درایت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحیت میافتد و نمیتواند این مسؤولیت را ادامه دهد. از طرف دیگر کسی که دارای این ضوابط است و با رأی مردم که به وسیله مجلس خبرگان تحقق پیدا میکند – یعنی متصل به آراء و خواست مردم – انتخاب میشود، نمیتواند بگوید من این ضوابط را دارم؛ بنابراین مردم باید از من بپذیرند. «باید» نداریم. مردم هستند که انتخاب میکنند. حق انتخاب، متعلق به مردم است.»
داستانی از ولایت
در کربلا، واعظی میزیست به نام سید جواد. وی ساکن کربلا بود و در ایام عزاداری محرم ، برای تبلیغات ، به روستاهای اطراف میرفت، نماز جماعت میخواند و مسئله میگفت و سپس به کربلا بازمیگشت دریکی از سفرها، گذرش به روستایی افتاد که همهٔ اهالی آن، سنّی بودند. در آنجا، به پیرمردی نورانی و محاسن سفید برخورد و برای هدایت کردنش، با وی به گفتوگو پرداخت، امّا دید یکمرتبه نمیتواند حقانیت تشیّع را به او بفهماند؛ زیرا محبت غاصبان خلافت چنان در قلب پیرمرد نفوذ کرد است آمادگی ندارد و شاید سخنان وی، اثری معکوس نیز بر جای بگذارد. ازاینرو زمینهای ایجاد کرد تا بعدها، او را هدایت کند. یک روز که با پیرمرد مشغول صحبت بود، از او پرسید: شیخ شما کیست؟(شیخ، در نزد مرد عرب به بزرگ و، به بزرگ و رئیس قبیله میگویند). سید جواد میخواست با این پرسش، راه مذاکره را بگشاید و اندکاندک، نور ولایت را در دل پیرمرد روشن نماید. پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما، مردی قدرتمند است و چندین (خان ضیافت) دارد. چقدر گوسفند دارد، چقدر شتر دارد، چهار هزار نفر هم تیرانداز دارد، چقدر عشیره و قبیله دارد! سید جواد گفت: بهبه از شیخ شما، چه مرد ثروتمند و قدرتمندی! پیرمرد نیز از سید جواد پرسید: شیخ شما کیست؟ گفت شیخ ما، آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد، برآورده میکند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم باشد اگر گرفتاری و پریشانی برایت پیش آید، اسمش را ببری و صدایش کنی، فوری به سراغت میآید و مشکل تو را برطرف میکند. پیرمرد گفت بهبه! عجب شیخی است! شیخ ، خوب است اینطور باشد، اسمش چیست؟ سید جواد گفت نامش، شیخ علی است! دیگر دراینباره، سخنی به میان نیامد. مجلس تمام شد و از یکدیگر جدا شدند و سید جواد به کربلا بازگشت. اما پیرمرد از شیخ علی، بسیار خوشش آمده بود و پیوسته به او فکر میکرد. مدتی بعد، سید جواد دوباره به آن روستا رفت تا با عشق و علاقهای که در پیرمرد ایجاد کرده، او را به تشیّع هدایت کند. با خود میگفت: آن روز، سنگ زیربنا را در قلب پیرمرد بنا گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم و امروز، او را معرفی میکنم و پیرمرد روشنضمیر را به مقام ولایت امیرالمؤمنین (ع) آشنا میسازم. سید جواد میگوید: چون به روستا رسیدم، از پیرمرد سراغ گرفتم. اما گفتند: از دار دنیا رفته است. بسیار غمگین شدم. با خود گفتم: حیف که بی ولایت از دنیا رفت. میخواستم دستش را بگیرم و هدایتش کنم؛ چراکه با اهلبیت عناد و دشمنی نداشت، اما تبلیغات و تلقینات سوء، وی را از گرایش به ولایت محروم ساخته بود. به هر حال درگذشت وی، در من بسیار اثر کرد و به شدّت اندوهگین شدم. سپس به دیدار فرزندانش رفت و به آنان تسلیت گفت و تقاضا کردم مرا بر سر قبرش ببرند. آنها مرا بر سر تربت پیرمرد بردند. گفتم: خدایا! من به این پیرمرد دلبسته بودم، او به آستانهٔ تشیّع نزدیک شده بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. آنگاه با فرزندان پیرمرد به خانهاش رفتیم و شب را هم آنجا استراحت کردیم. چون خوابیدیم، در عالم رؤیا ، دیدم دری پیداست، وارد شدم دیدم دالان درازی است. در یکطرف دالان، نیمکتی است بلند و بر روی آن، دو نفر نشستهاند و آن پیرمرد سنّی نیز، در برابر آنها است. پس از ورود، با پیرمرد سلام و احوالپرسی کردم. دیدم در انتهای دالان، دری شیشهای است و از پشت آن، باغی بزرگ نمایان است. از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفت اینجا عالم قبر و برزخ من است و این باغی که در انتهای دالان است، متعلق به من و قیامت من است. گفتم چرا به آن باغ نرفتی؟ گفت: هنوز زمانش نرسیده است. نخست باید این دالان را طی کنم و سپس به آن باغ بروم. گفتم چرا راه را طی نمیکنی و به آنجا نمیروی؟ گفت : این دو نفر، دو فرشتهٔ آسمانی و معلّم من هستند، آمدهاند مرا آموزش بدهند و تربیت کنند. وقتی ولایتم کامل شد، میروم. بعد به من گفت: سیّد جواد! گفتی و نگفتی! ( یعنی گفتی شیخ ما اگر از شرق یا غرب عالم صدایش بزنند، جواب میدهد و به فریاد میرسد، اسمش شیخ علی است. اما نگفتی این شیخ علی بن ابیطالب (ع)) به خدا قسم همینکه صدا زدم: شیخ علی به فریادم برس، حاضر شد! پرسیدم : داستان چیست؟ گفت: چون از دنیا رفتم، مرا به قبرستان بردند و در قبر گذاردند، نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سؤال میکردند: مَن رَبُّک؟ مَن نَبِیُّکَ وَ مَن امَامُکَ؟ ترس و وحشت، وجودم را فراگرفته بود. هر چه میخواستم پاسخ بدهم، چیزی به زبانم نمیآید. نکیر و منکر، پیش آمدند که اطراف مرا بگیرند و عذابم کنند، بیچاره شدم، بیچارهٔ به تمام معنا. دیدم هیچ راه گریز و فراری نیست. ناگهان به ذهنم رسید که تو گفتی: ما آقایی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا بزند، اگر در مشرق و غرب عالم باشد، فوری حاضر میشود و گرفتاریاش را برطرف میسازد. من همصدا زدم، یا شیخ علی! به فریادم برس. دریک لحظه ، امیر مؤمنان (ع) حاضر شد و به نکیر و منکر فرمود: از این مرد دستبردارید. او، از دشمنان ما نیست، اینطور تربیتشده و عقایدش کامل نیست، چون اهل سعه نبوده است. حضرت، نکیر و منکر را رد کرد و دستور داد دو فرشتهٔ دیگر بیایند و عقاید من را کامل کنند. این دو که بر روی نیمکت نشستهاند، همان دو فرشتهای هستند که بهفرمان حضرت، مرا تعلیم و تربیت میکنند. وقتی عقایدم درست شد، این دالان را طی میکنم و داخل آن باغ میشوم. روایتی نیز از اهلبیت در تأیید این داستان واردشده است.
در حدیثی از امام کاظم (ع) آمده است که فرمود: هر کس از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را به خوبی فرانگرفته باشد، در قبرش به او میآموزند ، تا خداوند درجاتش را بالا برد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰